شهر من، قهر تو قهر همه جهانیان با من است
خبرگزاری اصفهان سازه به نقل از ایمنا: اصفهان، سلام. یادم می اید قدیم ترها همیشه در ابتدای نامه ها می نوشتند، ملالی نیست جز دوری شما. اما من همین جا نشسته ام، زیر سایه ات، زیر سایه زیباترین مسجد جهان، مسجد شیخ لطف الله، همان که صدای اذانش مسیحی و مسلمان نمی شناسد، آنقدر با شکوه است که محال است مجذوبش نشوی. همین جا نشسته ام زیر سایه درختانی که در عمق خاکت ریشه دوانیده اند.
ادامه ی توضیحات در ادامه ی مطلب ...
اصفهان، همین جا نشسته ام زیر سایه پر غرور عالی
قاپو، هنوز هم غروب های جمعه میدان نقش جهانت با مهربانی و سخاوت پذیرای
مردم است. پذیرای کودکانی که امروز احساس کردم چقدر به آنها مدیونیم. می
دانی چرا؟ چون لذت بازی های کودکانه کنار رودخانه پر خروشت را از آنان
گرفتیم. به همین سادگی... به آنها مدیونیم زیرا خودخواهانه زیبایی تو را از
آنان دریغ کردیم.
چرا خشکی زنده رودت کلیشه نمی شود؟ چرا هر روز تازه تر می شود؟ مگر نمی گویند خاک سردی می آورد، پس چرا خاک زاینده رود و داغ خشکسالی اش در دل ما کمرنگ نمی شود؟
اصفهان، انتقام سختی گرفتی، انتقام روزهایی که بی محابا و بی مسئولیت از کنار زیبایی هایت گذشتیم، فکر می کردیم این همه زیبایی شگفت انگیز ابدی است. اما تو نقطه ضعفمان را می دانستی و صدای خروش زنده رودت را از ما گرفتی. تاوان نفهمیدن ما و چوب حراج زدن به میراث ماندگارت، همین است.
وای اصفهان، وقتی در ذهنم مرورت می کنم تو جز سخاوت چیزی نداشتی و من در جواب همه لطف و مهربانیت فقط خودخواهانه لذت بردم. دیگر شوخی ندارد ترک های کف رودخانه زاینده رود، درخت های چند صد ساله، یادگارهای تاریخی و همه و همه چیز را نشانه رفته است.
اصفهان، اخبار این روزها را کاش نخوانی، کاش نشنوی، کاش کسی در گوشت زمزمه نکند، کاش خیال کنی که همه اش شایعه است. کاش زبان باز کنی و بگویی مگر می شود جهان را بی من تصور کرد؟ اصفهان مگر می شود باور کرد سال های نه چندان دوری که از تو تنها تل خاک باقی مانده است؟ نه، امکان ندارد. پس تکلیف کودکان شهرمان چه می شود؟ پس عاشقانه ها و شاعرانه هایی که در دل خود نگه داشتی چه می شود؟
اصفهان، با تو سخن می گویم، می دانم مقصریم از زمین تا آسمان هم مقصریم. اما تو بگو راه بازگشت کجاست؟ اینکه می گویند حقیقت تلخ و گزنده است را امروز با تمام وجود احساس کردم، حقیقت اینکه روزی در آینده نه چندان دور انتظارمان را می کشد که دیگر نیستی، به همین راحتی نیستی؟ حتی فکر کردن به آن روز عذاب آور است.
اصفهان، تاوان قدردان نبودنمان چقدر سنگین است. این روزها که می گذرد نفس تو هم به شماره افتاده، باید حقیقت تلخ را بپذیریم و یک بار برای همیشه به تو ثابت کنیم که قدردان همه خاطره های زیبایی هستیم که در کنار رودخانه ات برای ما ترسیم کردی.
اصفهان، امروز دیگر نوبت ماست، کاش فرصت دهی برای جبران خطاها، برای قطره قطره آبی که به هدر رفت و ما نفهمیدیم.
اصفهان، می خواهم زنده بمانی، می دانی چرا؟ نه برای خودم، نه برای خودمان، برای جهانی که چشم به راه خروش دوباره ات است. شهر من، قهر تو، قهر همه جهانیان با من است.
کاش می فهمیدی....
/کمند چوبینه/
چرا خشکی زنده رودت کلیشه نمی شود؟ چرا هر روز تازه تر می شود؟ مگر نمی گویند خاک سردی می آورد، پس چرا خاک زاینده رود و داغ خشکسالی اش در دل ما کمرنگ نمی شود؟
اصفهان، انتقام سختی گرفتی، انتقام روزهایی که بی محابا و بی مسئولیت از کنار زیبایی هایت گذشتیم، فکر می کردیم این همه زیبایی شگفت انگیز ابدی است. اما تو نقطه ضعفمان را می دانستی و صدای خروش زنده رودت را از ما گرفتی. تاوان نفهمیدن ما و چوب حراج زدن به میراث ماندگارت، همین است.
وای اصفهان، وقتی در ذهنم مرورت می کنم تو جز سخاوت چیزی نداشتی و من در جواب همه لطف و مهربانیت فقط خودخواهانه لذت بردم. دیگر شوخی ندارد ترک های کف رودخانه زاینده رود، درخت های چند صد ساله، یادگارهای تاریخی و همه و همه چیز را نشانه رفته است.
اصفهان، اخبار این روزها را کاش نخوانی، کاش نشنوی، کاش کسی در گوشت زمزمه نکند، کاش خیال کنی که همه اش شایعه است. کاش زبان باز کنی و بگویی مگر می شود جهان را بی من تصور کرد؟ اصفهان مگر می شود باور کرد سال های نه چندان دوری که از تو تنها تل خاک باقی مانده است؟ نه، امکان ندارد. پس تکلیف کودکان شهرمان چه می شود؟ پس عاشقانه ها و شاعرانه هایی که در دل خود نگه داشتی چه می شود؟
اصفهان، با تو سخن می گویم، می دانم مقصریم از زمین تا آسمان هم مقصریم. اما تو بگو راه بازگشت کجاست؟ اینکه می گویند حقیقت تلخ و گزنده است را امروز با تمام وجود احساس کردم، حقیقت اینکه روزی در آینده نه چندان دور انتظارمان را می کشد که دیگر نیستی، به همین راحتی نیستی؟ حتی فکر کردن به آن روز عذاب آور است.
اصفهان، تاوان قدردان نبودنمان چقدر سنگین است. این روزها که می گذرد نفس تو هم به شماره افتاده، باید حقیقت تلخ را بپذیریم و یک بار برای همیشه به تو ثابت کنیم که قدردان همه خاطره های زیبایی هستیم که در کنار رودخانه ات برای ما ترسیم کردی.
اصفهان، امروز دیگر نوبت ماست، کاش فرصت دهی برای جبران خطاها، برای قطره قطره آبی که به هدر رفت و ما نفهمیدیم.
اصفهان، می خواهم زنده بمانی، می دانی چرا؟ نه برای خودم، نه برای خودمان، برای جهانی که چشم به راه خروش دوباره ات است. شهر من، قهر تو، قهر همه جهانیان با من است.
کاش می فهمیدی....
/کمند چوبینه/